جدول جو
جدول جو

معنی ابن هبیره - جستجوی لغت در جدول جو

ابن هبیره
(اِ نُ هَُ بَ رَ)
ابوخالد یزید فرزند ابوالمثنی عمر بن هبیرۀ فزاری. از دست ولید بن یزیدفرمانداری قنسرین داشت و از طرف مروان بن محمد والی و مأمور جنگ خوارج شد و در رمضان 129 هجری قمری بشهر کوفه درآمد و هم شهر واسط را بگرفت و پس از دستگیر کردن ضحاک بن قیس رئیس خوارج بر عراق مستولی گشت و در جنگی که با قحطبه بن شبیب فرمانده عباسی داد بهزیمت شد و در شهر واسط محصور جیش حسن بن قحطبه گردید و ابوجعفر منصور بتن خویش بمدد حسن شتافت و ابن هبیره مجبور به تسلیم گشت و عباسیان با اینکه او را زنهار داده بودند بکشتند. مولد او به سال 87 و وفات در 132 بوده است. قصر ابن هبیره (خسروساد) بکوفه منسوب بدوست
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ نُ قَ رَ)
ابوبکر، ملقب به ذوالوزارتین. از کتّاب و وزرای قرن ششم هجری باندلس. او را بعض رسائل بلیغه بوده و صاحب قلائدالعقیان قطعاتی از اشعار او آورده است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ هََ بْ با ری یَ)
شریف، ابویعلی محمد بن محمد بن صالح هاشمی عباسی. شاعری عرب، ملازم خدمت خواجه نظام الملک. مدتی در اصفهان اقامت گزید و سپس به کرمان هجرت کرد و بدانجا درگذشت. گذشته از دیوان بزرگ او، کلیله و دمنه را به عربی نظم کرده و نام آن نتائج الفطنه نهاده و ارجوزه ای موسوم به الصادع و الباغم در دوهزار بیت مانند کلیله حکایت از زبان حیوانات صدقه بن منصور بن دبیس صاحب حله کرده است. وفات او به سال 504 هجری قمری بوده است
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ هَُ بَ رَ)
غوک ماده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، در تداول مردم آذربایجان، طعامی که برای زن آبستن برند: لقمۀ اما.
- اما شدن، (در تداول زنان) پیدا شدن مرضی از نخوردن طعامی که شخصی دیده و خواسته است. خواستن دل زن آبستن چیزی را و هوس شدید آن کردن. بیمار شدن بعلت شنیدن بوی خوش طعامی و نخوردن از آن، و این علت بیشتر زنان آبستن را افتد:
این عروس ما کنون آبستن است
چار ماهش تا بگاه زادن است
ترسم او این بوی خوش چون بشنود
هفت قرآن در میان، اما شود.
مؤلف لغت نامه (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ جُ بَ)
ابوالحسن محمد بن احمد کنانی. رحالۀ عرب. مولد 540 ه. ق. در بلنسیه. او درشاطبه فقه آموخت و سه بار بمشرق مسافرت کرد. و علاوه بر زیارت خانه و بلادی که در راه مکه است مدینه و کوفه و بغداد و موصل و حلب و دمشق را بدید و از عکا به صقلیه (سیسیل) و قرطاجنه رفت و در سفر اخیر باسکندریه به سال 614 درگذشت. شرح مسافرتهای او خاصه آنچه راجع به صقلیه است از اهم و انفع مؤلّفات عرب است در جغرافیای این جزیره
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ بُ رَ)
کنیت عبدالله بن عمر بن بجرۀ قرشی عدوی. یکی از اصحاب رسول صلوات الله علیه.
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ ؟)
او راست: تاریخ تلمسان. (کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
(اَ هَُ بَ رَ)
غوک نر. ضفدع
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ بُرْ رَ)
نان. خبز. (المزهر)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُهَُ بَ رَ)
ابوالمثنی عمر بن هبیرۀ فزاری. یکی از امرای جیش، بزمان بنی امیّه. در سال 96 و 97 هجری قمری از راه دریا به قصد تصرف قسطنطنیه به بیزنطیه شد و به سال 97 آن شهر را محاصره کرد و بتسخیر آن توفیق نیافت و بازگشت و در سال 100 از دست عمر بن عبدالعزیز والی عراق شد و بار دیگر در سنۀ 102 بروم حمله برد و بروزگار یزید ولایت عراق و خراسان یافت و به سال 105 یا 106 در خلافت هشام بن عبدالملک معزول گشت
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ هَُ بَ رَ)
محمد الأسدی، مکنی به ابوسعید. یکی از علمای نحو و لغت
لغت نامه دهخدا
قصری است منسوب به یزید بن عمر بن هبیره بن معیه والی عراق از طرف مروان بن محمد بن مروان. وی بر کنار فرات کوفه شهری ساخت و در آن سکونت کرد و چون مروان به وی سفارش کرد که از مجاورت مردم کوفه بپرهیزد او آن شهر را ناتمام گذاشت و نزدیک پل سورا قصری ساخت که به نام وی مشهور گشت. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ هَُ بَ رَ)
عون الدین ابوالمظفر یحیی بن محمد بن هبیره بن سعد. مولد او در قریه ای از بلاد عراق از اعمال دجیل موسوم به بنی اوقر است و آن قریه را دور عرمانیا و دورالوزیر نیز گویند بمناسبت انتساب به ابن هبیرۀ وزیر. پدر او سپاهی بود و ابن هبیره در اوان صبا به بغداد شد و بتحصیل علم و مجالست فقها و ادبا پرداخت و استماع حدیث کرد و از هر فن طرفی بربست و نزد ابومنصورجوالیقی و علی ابی الحسین محمد بن محمد الفراء و شیخ ابوعبدالله محمد بن یحیی الزبیدی واعظ و ابوعثمان اسماعیل بن محمد بن قیلۀ اصفهانی و ابوالقاسم هبهالدین محمد بن حسین کاتب تلمذ کرد و از امام مقتفی لأمرالله روایت شنود و خلق بسیاری از ابن هبیره روایت آرند از جمله حافظ ابوالفرج بن جوزی. ابن هبیره در اول امر متولّی اشراف اقرحۀ غربیه بود و پس از آن منصب اشراف مخزن داشت و طولی نکشید که کتابت دیوان زمام بدو محول کردند و آن به سال 542 هجری قمری بود و پس از وقعۀ طویل که در تواریخ مسطور است بمقام وزارت خلیفه مقتفی بالله رسید و لقب او پیش از این مقام جلال الدین بود و عون الدین لقبی بود که در وزارت بدو دادند و او مردی عالم و فاضل و صاحب رأی صائب و سریرۀ صالحه بود و اعمال او در ایام ولایت گواه کفایت و حسن مناصحت اوست. او اهل علم را اکرام میکرد و فضلاء هر فن در مجلس او گرد می آمدند و حدیث بر او و بر شیوخ دیگر در حضور اوخوانده میشد و مباحثات مفیده میان آنان درمی پیوست. او را تألیفات بسیار است، از جمله: کتاب الأفصاح عن شرح معانی الصحاح که مشتمل بر نوزده کتاب است و آن شرح جمع بین صحیحین و کشف حکم نبویّۀ آن است. کتاب المقتصد و این کتاب را شرحی مستوفی است از ابومحمد بن الخشاب نحوی مشهور در چهار مجلد و نیز او راست اختصارکتاب اصلاح المنطق ابن سکیت. و کتاب العبادات در فقه بر مذهب امام احمد و ارجوزه ای در مقصور و ممدود و ارجوزه ای در علم خط و غیرها. و در شرح حال او بگفتۀ ابن خلکان کتابی به نام سیرهالوزیر کرده اند. و آنگاه که مقتفی در سال 555 درگذشت ابن هبیره بر مقام خویش اطمینان نداشت لکن مستنجد او را در وزارت باقی گذاشت و تا آخر عمر در آن مقام ببود. وفات او در جمادی الاولی 560 بوده است و گویند طبیب او بدو شربتی مسموم داد. و پسر وی عزالدین محمد در حیات پدر نیابت او داشت. و در ابن خلکان حکایت کوچکی در ذیل ترجمه ابن هبیره می آید و چون نمایندۀ اخلاق عربی است ذکر آن زائد نمی نماید: در سال 553 لأمرالله بحفظ بغداد قیام کرد و دراین وقت ابن هبیره کفایتی بی نظیر از خویش بروز داد و از جانب مقتفی منادی کردند که هر مجروحی را پنج دینار صلت دهند و مجروحین نزد وزیر می آمدند و صلت میگرفتند یکی از آنان را جراحتی خرد بود وزیر گفت بر این جراحت صلتی واجب نیاید، مجروح بجنگ بازگشت و زخمی بر شکم او رسید که رودگانی او فروریخت و بدان حال نزدوزیر بازگشت و گفت یا مولانا الوزیر یرضیک هذا! ابن هبیره بخندید و بصلت او امر داد و طبیبی بمعالجت او بگماشت. ابن هبیره را جماعتی از اماثل شعراء عصر مدح گفته اند از جمله ابوالفوارس حیص بیص و محمد بن بختیار ابله و ابوالفتح محمد بن عبدالله سبط ابن التعاویذی
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ هَُ بَ رَ)
عزالدین محمد بن یحیی، فرزند ابن هبیره عون الدین ابوالمظفر یحیی بن محمد بن هبیره. در حیات پدر نیابت او داشت و پس از مرگ یحیی در وزارت مستقل گردید و وزارت او دیر نکشید و معزول و محبوس گشت
لغت نامه دهخدا
تصویری از ام هبیره
تصویر ام هبیره
غوک از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار